شخصی از مقابل کارگاه لحافدوزی عبور میکرد.او مشاهده کرد که لحافدوز
با چوب دستی تشک دوخته شده را میزند . فرد میدانست که پنبه را با کمان
حلاجی میکنند ولی نمیدانست علت چوب خوردن تشک پس از آماده شدن چیست
لذا وارد کارگاه شد و سئوال خود را با لحافدوز در میان گذاشت و این پاسخ
را شنید.
من این تشک را میزنم تا دیگر جرات نکند آنچه را که بعدا می بیند بر ملا کند
من تشک را میزنم تا هرگز زبان باز نکند و نگوید که چه اعمالی را مشاهده
کرده است
من این تشک را میزنم تا یادش باشد که اسرار را هویدا نکند
این قصه با کمی تلخیص گفته آمد تا دکتر متوجه باشد .بیت
هزار مرتبه سعدی ترا نصیحت کرد
که نقل مجلس مارا به محفلی نبری
من خواهش میکنم آقای دکتر فیلم مردی برای تمام فصول را
یکبار دیگر ببینند سخنان کرامول خیلی عمیق و بجا بود
ولی هیچ منطقی در برابر تیزی تبر برندگی ندارد
بقول معروف زور پدر منطق را در میاورد
راستی دکتر بازی رولت روسی هم بازی جالبی است
اگر دوست داری ادامه بدهی بد نیست این بازی را
هم یاد بگیری